گل های کاغذی
در خیــالم مبهوت آنچه
هســـتی
از خود خالی می شوی هرروز
می شکافمت،دوباره می بافمت
هرروزشکل تازه ای می شوی
خودت نمی شوی!
از خودت شیفته ات کرده عادت زندگی
سراغ گل های کاغذیی باغچه را نمی گیری
می گفتی قاصدک ها بوشان را بهتر حس می کنند؟یادت می آید؟!
می گفتی عطر نشاط می دهند!
وقتی دستان باد را می فهمند
بی آنکه پر پر شوند می میرند
می گفتی عاشقند،
تن به عادت نمی دهند
چه زیباست با مرگ رقصیدنشان
می گفتی...
خیالم را رها می کنم
رجهایت از هم جدا می شوند
نه،نه،دیگر نمی بافمشان!